داستان ما💎💎💎

ماجرا از آنجا آغاز شد که من نا امید از همه جا و همه کس، راهی یک سمینار شدم و همه چیز شروع به تغییر معجزه آسا برای من کرد، قبل از هر چیزی بهتره بگم که قبل از اون سمینار چه اتفاقاتی برای من افتاد، من فردی بودم که از بچگی عاشق ورزش، ولی خانواده علاقه ای نداشتند، ولی گذاشتند ورزش برم ولی فوتبال اصلا و ابدا و عاشق فوتبال بودم و هستم، ولی من را شش سالگی گذاشتند ژیمیناستیک عرض سه ماه جزو سه نفر برتر کلاس شدم ولی فقط تابستان میردامادی بعد از چند سال ژیمیناستیک کلا با کمبود مربی در اصفهان مواجه بود و باشگاهمون مربی ژیمیناستیک شش ماه نداشت و مجبور شدم ورزش دیگه ای را به غیر از فوتبال انتخاب کنم پیشنهاد دادند بهتره بری تکواندو، خب اونجا هم زود پیشرفت کردم در عرض یکسال و نیم کمربند قرمز را گرفتم خیلی هم راحت، چون خواهر یک کمرمبند بالاتر بود سریعتر یاد گرفتم و البته بدن آماده ای هم داشتم، خلاصه در انتخابی استان به خاطر آسیب و بی اهمیتی مربی اون مسابقه را از دست دادم و چون شهر درچه اون زمان مربی خوبی نداشت و من دیگه اون باشگاه را ترک کردم و تونستم برم فوتبال، البته بعد از دو سال تونستم و تیم فوتسال شهرمون برم، فقط از اول ابتدایی فوتبال در مدرسه انجام میدادم و همیشه هم کاپیتان میشدم، سرتون را درد نیارم در دوران سه یکسال دبیرستان داخل تیمی در اصفهان بودم که هیچگاه مربی از من استفاده نمیکرد و اعتقادی به من نداشت و نیمکت نشین بودم ولی سه سال نیمکت نشستی هر روز بهتر شدم فقط داخل جمع نمیتونستم بازی کنم، ضعف شدید در عزت نفس و اعتماد به نفس داشتم و مربی هیچگاه اهمیتی نمیداد و من هم اصلا از این ضعف به درستی اطلاع نداشتم و فرصت جوانی و طلایی را از دست دادم که به تیم خوبی برم اون زمان نه حامی داشتم نه پول و نه پارتی و نه خودم زبون و اراده داشتم، چرا اراده، چون اصلا واسه تیم دیگه ای تست ندادم و بعد نا امید و سرافکنده و حیران در زندگی شدم و بعد از چندسال راهی کلاسای توسعه فردی شدم که این را در فرصت بهتر توضیح میدم چون خودش ماجرای جذابی هست.
نکته مهم داستان من زمانی بود که شخصیتم تغییر کرد، عزت نفسم و اعتماد به نفسم بالا رفت و من دیدم مهارتش در جمع فوتبالی تغییر کرد طوری که همه میگفتند تو هر روز تمرین میکنی، در صورتی که من دو روز در هفته فقط تفریحی بازی میکردم، بعد از اون سینوزیت درمان شد، سردرد هام از بین رفت و دیگه سرما نخوردم، چون من تابستان ها هم دچار سرماخوردگی بودم چه برسه زمستان، تازه من یک ماه طول میکنید تا خوب بشوم و بعد فردی اجتماعی شدم و دیگه خبری از افسردگی و خشم شدید من نبود، من در جوانی هر روز دیدم نسبت به زندگی بدتر می‌شد و هیچ لذتی نمیبردم، اما الان میتونم بگم دارم زندگی میکنم…